ارثیــــــــــه های عاطــــــــفی

کاش! من عروسکی بودم، همه خاطراتت از من بود ...

بگو به عقربه ها موقع دویدن نیست

بگو به عقربه ها موقع دویدن نیست

که شب همیشه برای به سر رسیدن نیست


به خواب گفته ام امشب که از سرم بپرد

شبی که پیش منی، وقت خواب دیدن نیست


من از نگاه تو ناگفته حرف می خوانم

میان ما دو نفر گفتن و شنیدن نیست


نگاه کن به غزالان اهلی چشمم

دو مست رام که در فکرشان رمیدن نیست


بگیر از لب داغم دو بیت بوسه ناب

همیشه شعر سرودن که واژه چیدن نیست


برای من قفس از بازوان خویش بساز

که از چنین قفسی میل پر کشیدن نیست


تو آسمان منی؛ جز پناه آغوشت

برای بال و پرم وسعت پریدن نیست


 

تکتم حسینی

۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اهورا اهورا

مثل یک آیینه ام ، از «آه» می ترسم رفیق

مثل یک آیینه ام ، از «آه» می ترسم رفیق

از خودم گه گاه و گه ناگاه می ترسم رفیق   

 

گرچه مابین دو کتفم مُهر ایمان خورده است ...

لیکن از تاریکی این چاه ، می ترسم رفیق

 

گاه از له گشتن یک مور ، اشکم می چکد

آری ، آن کوهم که از یک کاه می ترسم رفیق

 

راه سخت و راهزن بسیار و عمر اندک ، و من

از کمینِ دشمنِ آگاه ! می ترسم رفیق

 

می خزم کنج تو و در وسعتت گم می شوم

جان پناهم می شوی هرگاه می ترسم رفیق

 

شادی ات را دوست دارم ؛ جان خود را بیشتر !

از همین لبخند دُم کوتاه می ترسم رفیق...

 

حسین شیردل

۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اهورا اهورا

بانو حکیمان بر سرت در اختلافند

بانو حکیمان بر سرت در اختلافند

باید به جای فلسفه گیسو ببافند

 

دعوی پیغمبر شدن کن وقت خوبی ست

تا پلک هایت آسمان را می شکافند

 

پیغمبری خوب است اما کعبه هستی

چادر سرت کن زائرانت در طوافند

 

پلکی بزن نیرو بیاور جابه جا کن

تا کم شود مانور و آفند و پدافند

 

سکر آوری؟ شور آوری؟ شرعاً حلالی؟

بانو حکیمان بر سرت در اختلافند ...

 

 

*محمد تقی عزیزیان*

۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اهورا اهورا

یادش بخیر!

قرص ِ  نانی توی گندم زار ؛ هی یادش بخیر     !

پا برهنه  در دل ِ   نیزار  ؛  هی یادش بخیر !

 

تا پدر آید  به  منزل ،  بر درخت ِ   گردوکان

شاد  و شنگل تا  دم ِ دیدار ،  هی یادش بخیر!

 

وقت ِ  بازی  توی کوچه ،  تا  معلم می رسید

می پریدم  از  سر ِ  دیوار ؛ هی یادش بخیر !

 

” بی کلاه بیرون نرو سرد است؛ بچه با  توام “

مادر ِ  بیچاره  با اصرار ؛  هی یادش بخیر !

 

همکلاسیها   کنار  و  بازی ِ  “  الّک دو لک  “

زیر ِ رعد و تندر و رگبار ؛ هی یادش بخیر !

 

زیر ِ باران خیس ، اما شاد و خرّم در فرار !

جان ِ  تو  انگار نه  انگار ؛ هی یادش بخیر !

 

کاسه ِ  آشی  نصیبم  بود   ،   گاهی   با  تشَر

تا ز ِ  سرما می شدم بیمار ؛ هی یادش بخیر !

 

یک  پتو بر سر به وقت ِ خواب ، از ترس ِ پدر

چشمها  بسته  ولی  بیدار  ؛   هی یادش بخیر !

 

آرزو  دارم   بگیرد   باز   ،    این    پیراهنم

بوی باران ، عطر ِ شالیزار ؛ هی یادش بخیر !

 

سینه ها سرشار از لطف و صفا ، بی غلّ و غش

قلبها   بیگانه   با   زنگار ؛  هی  یادش بخیر !

 

پرسشی   هم   میزند   گاهی   تلنگر   بر   سرم

” کودکیها کی شوَد تکرار ؟! “  ؛ هی یادش بخیر!

 

مازیار نظری

سایت شاعر : http://mazyarnazari.com/

 

۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اهورا اهورا

شبی آغوش روی سایه ات وا کرده ای هرگز؟

شبی آغوش روی ِ سایه ات وا کرده ای هرگز؟

خودت را اینهمه دلتنگ معنا کرده ای هرگز؟

دلت کرده هوای ِ سالهای ِ دور ِ خوشبختی؟

دوباره کفشهای ِ کودکی پا کرده ای هرگز؟

پس از عمری سراغ از خود گرفتن ها از این و آن

خودت را از سفر برگشته پیدا کرده ای هرگز؟

شبیه ِ خود کسی را دیده ای در چارچوب ِ در؟

خودت را تنگ در آغوش ِ خود جا کرده ای هرگز؟

خوشآمد گفته ای با ذوق و لرزیده دلت از شوق؟

بفرمـــا تو و هی این پا و آن پا کرده ای هرگز؟

اتاقی دنج ِ تنهایی، چه خوشحالم که اینجایی

میان ِ گریه هایت جشن برپا کرده ای هرگز؟

تو هم مثل ِ منی انگار، تنها همدمت دیوار

گله از بی وفایی های ِ دنیا کرده ای هرگز؟

شماره داده ای وقت ِ خداحافظ ؟ به زیر لب    :

" بیا از این طرفها باز " نجوا کرده ای هرگز؟

به رسم ِ یادگاری، عاشقانه زیر ِ شعرت را

تو هم مانند ِ من با بغض امضا کرده ای هرگز؟

کنار ِ صندلی ِ خالی و یک زیر سیگاری

دو فنجان چای ِ یخ کرده تماشا کرده ای هرگز؟

شب است و باز باران پشت ِ شیشه ساز رفتن زد

خودت را بدرقه تا صبح ِ فردا کرده ای هرگز؟


شهراد میدرى

۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اهورا اهورا

کشته داد مسلسل چشمات

کشته داد مسلسل چشمات

از کجا حکم تیر می گیری؟

قتل عام یه مملکت بس نیس؟

با چه رویی اسیر می گیری؟

 

عامل انقلاب تو قلبم

جرمت و اعتراف کن دختر

چشم های مسلحی داری

خنجرت رو غلاف کن دختر

 

تو یه سبک جدید تو شعری

داری آرووم رواج میگیری

عاشقی مسریه نیا سمتم

مرض لاعلاج میگیری

 

تن به آغوش دیگه ای بده من

تن به تنهایی خودم دادم

من یه عمره اسیرتم اما

با قرار وثیقه آزادم

 

از تو و زندگی و احوالت

خبرای موثقی دارم

داری از تو چشام می خونی

چه چشای دهن لقی دارم

 

من به همراهیه تو محتاجم

بخدا احتیاج هم بد نیست

تو که باشی کنار من دیگه -

مرض لاعلاج هم بد نیست

 

بغلم کن که توی آغوشت

کل دنیا بیوفته از چشمام

بغلم کن که واقعن خستم

بغلم کن که واقعن تنهام

 

هانی ملک زاده

۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اهورا اهورا